وقتی که آمدی تب بودن شروع شد
تو آمدی درون من و من شروع شد
این مرد اعتراف خودش را نوشته است
هر چیز بود با تو، تو یک زن شروع شد
در تنگنای زندگیم ضربه های عشق
دیوار را شکست و پریدن شروع شد
«من مرغ کور جنگل شب بودم»و تو باز
در چشم من نشستی و دیدن شروع شد
یک دم تمام جاده به پای تو صف کشید
رفتی به سوی مقصد و رفتن شروع شد
با رفتنت دوباره به پایان رسیده ام
مانند این غزل که به مردن تمام شد.
پ.ن: مصرع درون گیومه از مرحوم نادرنادرپور است
.: Weblog Themes By Pichak :.